چند نکته¬ی ناگفته از کتاب آرایه¬های ادبی
هادی، روح الله، آرایه های ادبی (سال سوم آموزش متوسطه)، نظری (رشته ی ادبیات و علوم انسانی)، شركت چاپ و نشر كتابهاي درسي ايران، 1389.
دكتر هادي اكبرزاده
مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد
این بیت لف و نشر ندارد
در خودآزمایی درس 24 (لف و نشر) کتاب آرایههای ادبی (سال سوم آموزش متوسطه) آمده است: «در شعرها و عبارتهای زیر، آرایه ی لف و نشر را بیابید و با نشان دادن لفها و نشرها، نوع آن را تعیین کنید. در این تمرین بیتی از مولانا به صورت زیر آمده است:
چو آینه است و ترازو، خموش و گویا یار ز من رمیده که او خوی گفتوگو دارد «مولوی»
(کلیات شمس، 1376: 376)» (هادی، 1389: 156)
در این جستار به این مطلب میپردازیم که آیا مصراعِ اولِ بیتِ موردِ بحث، آرایه ی لف و نشر دارد یا نه؟
در ابتدا چنین به نظر میرسد که «آینه» و «ترازو» لف هستند و «خموش» و «گویا» نشرِ آنها. («خموش» نشرِ «آینه» و «گویا» نشرِ «ترازو») و همانطور که مولف کتاب تصور کرده، اغلب همکاران نیز، این بیت را دارای لف و نشر مرتّب میدانند. سوال اینجاست که آیا «خموش» فقط برای «آینه» نشر است یا با «ترازو» هم ارتباط داشته و از سوی دیگر آیا واژه ی «گویا» فقط نشری است برای «ترازو» یا میتواند برای «آینه» هم باشد. نگارنده با تتبع در آثار دیگر ادب فارسی به این نتیجه دست یافت که «خموش» و «گویا» در این بیت نشرِ «آینه» و «ترازو» نیستند بلکه این دو واژه، وجه شبهی برای هر یک از واژههای «آینه» و «ترازو» است یعنی هم آینه و هم ترازو، «خموش» و «گویا» هستند. به عبارت دیگر «خموش» و «گویا» وجهشبه برای دو تشبیه هستند که به صورت زیر میتوانیم آنها را بیاوریم:
مشبه
ادات تشبیه
مشبه به
وجه شبه
یار
چو
آینه
خموش و گویا (است.)
یار
چو
ترازو
در این صورت جدول زیر که دو وجهشبه داریم نادرست است:
مشبه
ادات تشبیه
مشبه به (لف)
وجه شبه (و نشر)
یار
چو
آینه
خموش (است.)
یار
چو
ترازو
گویا (است.)
شواهد زیر هم نشان میدهد که در بیت مورد بحث آرایهی لف و نشر وجود ندارد:
شواهدی برای خاموش و گویا بودن ترازو:
مولوی:
بس کن ای مست معربد ناطق بسیارگو بینمت خاموش و گویان چون چون کفّهی میزان شده
(کلیات شمس، 1376: 883)
منم ضرّاب و عشقت چون ترازو ازین خاموش گویا چند گویم.
(کلیات شمس، 1376: 587)
از برای سختن دعوی و معنی روز عدل صد زبان خاموش و گویا همچو میزان داشتن
(سنایی، 1388: 461)
تو سخن گفتن بی لب هله خو کن چو ترازو که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید
(کلیات شمس، 1376: 315)
در و دیوار نکتهگویانند آتش و خاک و آب قصهگزار
چون ترازو و چون گز و چو محک بیزبانند و قاضی بازار
(کلیات شمس، 1376: 458)
شواهدی برای خاموش و گویا بودن آینه:
همچو آیینه شوی، خامش و گویا تو اگر همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی
(کلیات شمس، 1376: 1060)
دلم چون آینه، خاموشِ گویاست به دستِ بوالعجب آیینهداری
(کلیات شمس، 1376: 1000)
عمرها میبایدت با بیزبانی ساختن تا همان خاموشیت چون آینه گویا کند
(بیدل دهلوی، 1386: 801)
q جَنّاتُ تَجری تَحتِها الاَنهار/ جَنّاتُ عدنٍ تَجری مِن تَحتِها الاَنهار (8/98):
در درس 21 (تضمین) بیت زیر آمده است:
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوریسرشت شیوهی جَنّاتُ تَجری تَحتِها الاَنهار داشت «حافظ»
و در توضیح آن در ص 133 آمده است: به مصراع دوم بیت دقّت کنید؛ شاعر بخشی از آیهی هشتم سورهی البینه (98) را در کلام خویش عیناً بهکار برده است...(هادی، 1389: 133)
wتوضیح: باید گفت حافظ بخشی از آیهی هشتم سورهی البینه (98) را عیناً در کلام خویش بهکار نبرده است و این آیه در سورهی البینه (98) چنین است: جَنّاتُ عدنٍ تَجری مِن تَحتِها الاَنهار. (بهشتهای عدن است که جویباران از فرودست آن جاری است.) همانطور که میبینید حافظ واژههای «عَدن» و «مِن» را در مصراع دوم بیت خود نیاورده است و در واقع در این آیه تصرف کرده است و نقل آیه عیناً نیست. استاد همایی در این باره مینویسد: «گاه برای تصحیح وزن در کلام اقتباس شده، تغییری داده باشند، و در این حال نیز از حدّ و مرز اقتباس بیرون نیست. چنانکه مولوی گفته است:
همچو ابلیسی که میگفت ای سلام ربِّ اَنظِرنی الی یَومِ القیام
اقتباس از آیهی سورهی حجر: ربِّ فاََنظِرنی الی یَومِ یُبعَثون. ... توضیحاً اقتباس از آیهی شریفهی: و جعلنا من الماء کل شیءٍ حیّ که در امثلهی اقتباس از همای شیرازی نقل شد، نیز مشمول همین نوع تغییر است.» (همایی، 1370: 392) و نیز آورده: «همای شیرازی گفته است در اقتباس از آیهی شریفهی: و جعلنا من الماء کل شیءٍ حیّ (سورهی انبیا، جزو 17):
از لبت زنده گشت جان هما و من الماء کل شیءٍ حیّ» (همایی، 1370: 385)
که در این اقتباس نیز همای شیرازی نیز «جعلنا» را نیاورده است.
با توجه به اینکه در بیت مورد بحث از حافظ نیز بخشی از آیهی هشتم سورهی البینه (98) عیناً در کلام حافظ نیامده و حافظ برای گنجاندن «جَنّاتُ عدنٍ تَجری مِن تَحتِها الاَنهار» در مصراع دو واژهی «عَدن» و «مِن» را حذف کرده است این بیت از حافظ نمونهای دقیق از تضمین نمیباشد و لفظ عیناً باید از توضیح این بیت حذف شود. یا اینکه در توضیح تضمین به اقتباس هم اشاره شود.
q آبِ زندگانی: محبوب یا دهان و لب وی
در درس 10 (استعارهی مصرّحه یا آشکار) در نمونهی 4 بیت زیر از سعدی آمده است:
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم بَرِ آبِ زندگانی
«سعدی»
و در توضیح آن آمده است: «شاعر در مصراع نخست از دوست خویش میخواهد که لحظهای را کنار وی بنشیند و با او سخنی بگوید، مصراع دوم تصویری است از نیازمندی شاعر که نیاز خود را به تشنگی و دوست را به آب زندگانی مانند کرده است. «تشنگی» و «آب زندگانی» دو استعارهی مصرّحه است؛ زیرا اوّلا تشنگی و آب در معنی اصلی خود به کار نرفته است؛ ثانیاً مشبهٌبه دو تشبیه است که همهی پایههای آن حذف شدهاند. غرض شاعر از این دو استعاره، اغراق در زندگی بخشی به محبوب است.» (هادی، 1389: 64)
wتوضیح:
در این متن دو اشکال دیده میشود:
1- مؤلف محترم در توضیح مصراع دوم آورده که شاعر که نیاز خود را به تشنگی و دوست را به آب زندگانی مانند کرده است. آنچه در این بحث به آن میپردازیم این عبارت مؤلف است: «دوست را به آب زندگانی مانند کرده است.» یعنی شاعر به صورت جدول زیر تشبیهی داشته که مشبه، ادات و وجهشبه آن تشبیه را نیاورده است:
مشبه
ادات تشبیه
مشبهبه
وجه شبه
دوست
چو
آب زندگانی
زندگیبخشی (است.)
به نظر نگارنده آنچه در این استعاره مشبه قرار گرفته است «لب دوست/ دهان دوست/ سخنان و گفتههای دوست» است نه خود محبوب یا معشوق. لب و دهان دوست است که آب زندگانی است. یعنی شاعر به صورت جدول زیر تشبیهی داشته که مشبه، ادات و وجهشبه آن تشبیه را نیاورده است:
مشبه
ادات تشبیه
مشبهبه
وجه شبه
لب دوست/ دهان دوست/ سخنان و گفتههای دوست
چو
آب زندگانی
زندگیبخشی (است.)
سعدی در بیتی دیگر از غزلیات خود لب معشوق را آب حیات دانسته است:
سرِ زلفت ظلماتست و لبت، آبِ حیات در سوادِ سرِ زلفت به خطا مینگرم (دیوان غزلیات، 1372: 579)
این استعاره گاه به صورت تشبیه و یا تشبیه تفضیل نیز آمده است و به صورت کلیشهای شاعران لب یا سخان معشوق را آب حیات یا آب زندگانی دانستهاند که به مواردی اشاره میشود:
حافظ:
گفتم که لبت؟ گفت: لبم، آب حیات گفتم: دهنت؟ گفت: زهی حبّ نبات (حافظ، 1377: 403)
امیر معزّی:
تا نبوسیدم لب شیرین او نشناختم کایزد آب زندگانی در لب شیرین نهاد (دیوان، 1358: 354 )
خواجوی کرمانی:
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ما ز چشم میپرستت مست و چشمت مست خواب (دیوان، 1374: 598)
سنایی:
هست آب زندگانی در لب شیرین تو بی لب شیرین تو من زندگانی چون کنم (دیوان، 1388: 942)
سیف فرغانی:
خاصیتِ آب زندگانی اندر لب روحپرور تست (دیوان، 1359: 276)
همام تبریزی:
با لب بگو که ما را تا چند تشنه داری ای آب زندگانی دایم روان به جویت (دیوان، 1365: 36)
قاآنی:
چشم آهوی رمیده، رخ میوهی رسیده خط سنبل دمیده، لب آب زندگانی
(دیوان حکیم قاآنی، 1380: 938)
ویس و رامین:
تو داری در لب آب زندگانی که بازآری به تن جان و جوانی (ویس و رامین، 1377: 334)
چکان از هر دو رخ آب جوانی روان از هر دو لب آب زندگانی (ویس و رامین، 1377: 245)
عطار:
چون هر نفس لب تو جانی دگر ببخشد کس ننگرد به عمری در آب زندگانی (دیوان، 1375: 525)
فخر الدین عراقی :
بر لب خود بوسه ده آنگه ببین ذوق آب زندگانی ساقیا (مجموعه آثار، 1372: 244)
لبت آب حیات جان من است شوق پیدا غم نهان من است (مجموعه آثار، عشاقنامه، 1372: 443)
سیف فرغانی:
اگر برای لبت جان فدا کنم شاید چو آن لب آب حیات منست جان چه کنم (دیوان، 1374: 235)
چون لبت در دهان جام کند آب حیات خون از این غصه برآرم چو صراحی ز گلو (دیوان، 1374: 532)
سلمان ساوجی:
در آتش لبت آب حیات میبینم مگر رسید به خاک جناب شاه جهان (دیوان، 1357: 421)
امیر خسرو:
گرفت خط، لب چون آب زندگانی او بسان سبزه که لبهای آب را بگرفت (دیوان، 1365: 23)
خطش پیرامن لب، گوییا خضر برآمد گردِ آب زندگانی (دیوان 1365: 321)
صائب:
فغان که لعل لب آبدار او از خط سیاهکاسهتر از آب زندگانی شد (دیوان، 1374: 75)
لب سؤال به آب حیات تر نکنم اگر عقیق لبت در دهان من باشد (دیوان1374: 234)
با توجه به این شواهد باید گفت در بیت مورد بحث سعدی نیز آب زندگانی لب یا سخنان معشوق است نه خود معشوق. در تأیید این مطلب دکتر محمد جعفر یاحقی نیز در یادداشتی که در زیر آورده میشود نوشت: «در مورد بیت «نفسی بیا و بنشین...» آب زندگانی همان دهان معشوق است و حق با شماست.»
سعدی در مصراع اوّل میگوید لحظهای بیا و بنشین و سخنی بگو و بشنو زیرا من در کنار آب زندگانی (لبت) از تشنگی (نیاز) مُردَم. سعدی، لب یا دهان معشوق را آب زندگانی گرفته است که با وجود همراهی سعدی با آن لب (بَرِ آب زندگانی) سخنی از آن لب و دهان بیرون نمیآید و معشوق با سعدی حرفی نمیزند. در شرح این بیت دکتر خلیل خطیب رهبر نیز آورده: «بر آب زندگانی: در کنار آب بقا و چشمهی حیات، به استعاره مراد آب نوش وصال» (خطیب رهبر، 1372: 900) که چندان دقیق به نظر نمیرسد.
2- نکتهی دوم این است که در بارهی غرض و هدفِ آوردن این دو استعاره آمده است: «غرض شاعر از این دو استعاره، اغراق در زندگیبخشی به محبوب است.» (هادی، 1389: 64) آنچه در این عبارت آمده بدون شک نادرست است. احتمالاً متن به شکل زیر بوده است که ویراستاران محترم به سلیقهی خود آن را تغییر دادهاند: «غرض شاعر از این دو استعاره، اغراق در زندگیبخشیِ محبوب است.» شاعر خواسته است در «زندگی بخشیِ معشوق» اغراق کند نه اینکه غرض او از این استعاره، اغراق در «زندگیبخشی به محبوب» باشد. بین اغراق در «زندگی بخشیِ محبوب» و «زندگیبخشی به محبوب» تفاوت بسیاری است که غرضِ سعدی اغراق در «زندگیبخشیِ محبوب» است نه «زندگیبخشی به محبوب». والله العالم
گروه ادبيات و زبان فارسي...برچسب : نویسنده : 6mtmkashan-farsif بازدید : 143